از دیشب که مخاطب «هلیا» خبر «منا» را برای من بازگو کرد، چرخی زدم در فضای نسبتاً مجازی و از چند و چون ماجرا آگاه شدم، به طوری که اگر ایشان نمیگفتند، امروز گیج و پیج میشدم که مردم چه میگویند. صبح اول وقت که برای گرفتن یک بسته دخان رفته بودم مغازۀ سر بازار، مغازهدار، مشتریها را که صف کشیده بودند نمی دید، انگار که هفتهشت نفر روح در مغازه ایستاده بودند. داشت با یک نفر در مورد حادثۀ منا صحبت میکرد، صحبت که چه عرض کنم، کلهم اجمعین صاحب مغازههای اطراف جمع شده بودند به خیال اینکه دعواست. آن یک نفر مخالف حج بود و مغازهدار موافق، ربطش را به حادثه نمیفهمیدم. آنچنان بحث میکردند و داد و قال که چنین مباحثهای محمد صدر با همقطارانش در تختگاه نکرده است. بعدش در حین داد و قال تخمه هم میکشید، تخم مرغ هم وزن میکرد، پاکت سیگار را هم میداد.
در پیرایش میلاد (آرایشگاه نه، پیرایشگاه!) هم بحث حج و حاجی داغِ داغ بود. اینبار اما موافق نداشتند. بعضی هم مخالف با آل سعود بودند و در کنارش هم با چنان نطق گیرایی میگفتند: «مردند که مردند، میخواستند پولشان را به جیب این عربها نریزند.» جوان دانشجو چنان جملاتی بیان میکرد و تز میداد که باید میبودید و میدیدید.
مادربزرگ من هم که از همه جا بیخبر است، این حادثه را تفسیر میکرد. تا رسیدم منزلشان بعد از اینکه گفت: «پس تو هنوز کاری برای خودت نکردی» شروع کرد به تفسیر حادثۀ منا.
فقط کیوسکدارِ سر پارکینگمان در این مورد بحث نکرده بود که آن هم باز همین امشب در حین انتقال پاکت دخان به بنده، تفسیرش از واقعه را تحویل میداد. تفسیر جالبی هم داشت، میگفت: «اینا همه سیاسته، میگن شیمیایی پاشیدن بین حاجی ها.» حالا این شیمیایی چیست و چطور میپاشند بین حاجیها، باید ان قلتش را پیش خود شخص کیوسک دار ببرید.
ملت همیشه در صحنه، منتظر چنین وقایعی هستند که هر جور خواستند خودشان تفسیرش کنند و حتی احتمال ندهند که یک درصد حرفشان اشتباه باشد و چنان قاطعانه حکم صادر کنند که احدی توانایی خدشه وارد کردن به آن را نداشته باشد. یک نفر نگفت: «خدا عالم است!»
به هر دلیلی این اتفاق رخ داده باشد، حادثهای دلخراش را به تاریخ اضافه کرد که زبان به زبان میگردد و این تفسیرهای به رأی به هیچ وجه تسلای دل بازماندگان رفتگانِ منا نخواهد بود.