صیغۀ نوستالژی

قدیم‌ترها تا الان دیگر کتاب‌ها را جلد گرفته بودیم؛ از آن جلدهای پلاستیکی که کتاب را تلپ می‌انداختیم روش و بعد هم با قیچی می‌افتادیم به جان پلاستیکی که از دم اتاق تا آشپزخانه مثل سفره پهن شده بود، و به اندازۀ کتاب می‌بریدیم؛ هی می‌بریدیم و هی می‌بریدیم و همیشه هم کلی اضافه می‌آوردیم که می‌شد غذای سطل زباله. بعدش هم با چسب شیشه‌ای می‌چسباندیم به دیوارۀ داخلی کتاب و اکثراً هم با وجود اینکه لوله می‌کردیم کتاب را، باز هم باد می‌افتاد توش. می‌گذاشتیم زیر فرش و بعد هم الکی روش راه می‌رفتیم که یعنی بادش بخوابد.

همراه با پدرمان یا مادرمان و یا بزرگترمان، کلی دفتر 100 برگ و 60 برگ و 40 برگ هم می‌خریدیم با مداد مشکی و قرمز و پاک‌کن و خط کش و گونیا و هر چه که قرار بود همچین فردایی ببریم با خودمان، آخرش نقاله هم فراموش‌مان می‌شد و باید دوباره فردا روزی پدر برود و خودش زحمتش را بکشد.

هعیییییی روزگار! دیگر الان نه پدری مانده که از جیبش پول خرج کنیم و نه ماه مهرمان مثال گذشته است؛ بزرگ شدیم رفت پی کارش!

علی‌ای‌حال دوباره رسید ماه مهر و محبت و من هم از همین تریبون پاییز خوبی را برای‌تان آرزو می‌کنم.

خزان تان مبارک!

::: صیغه نوشت

+ نوشته شده در سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۲۰:۲۴ توسط مرد صیغه‌ای | حاشیه بزنید

«آنچه گذشت» چه صیغه ایست؟

آنچه در بلاگ اسکای صرف شد... (کلیک روی عکس لطفا)

+ نوشته شده در سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۳۶ توسط مرد صیغه‌ای | حاشیه بزنید

صیغۀ 200 کیلومتر تا مطلوب (حلقۀ پایانی)

گوشی را باز کردم و پیامکش را خواندم: «بگیم برید با هم صحبت کنید یا نه؟» دستی چرخاندم روی دکمه‌ها. خواستم طبق قرار همیشگی جوابش را بنویسم که صدایی از آن طرف مجلس، گوشی و صفحه کلیدش را به باد فراموشی سپرد.

دست بردم روی صفحه کلیدِ گوشی تا جواب خواهر را بدهم که: «شما میوه‌هاتون رو بخورید، تا خدافظی کنیم و بریم به سلامت که دیره!» غرض دیدار بود که حاصل شده بود. اما همین‌که خواستم بنویسم: «شما...» صدای واسطه از آن گوشۀ مجلس، «شما» «میوه» «بخورید» «سلامت» «دیره» و «خداحافظی» را در ذهنم گم و گور کرد.

+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۲۳:۴۹ توسط مرد صیغه‌ای

صیغۀ 200 کیلومتر تا مطلوب (حلقۀ 1)

واسطه از مدت‌ها قبل بستر را آماده کرده بود و مسیر را هموار. دخترک از دیاری بود که تقریبا از محل زندگی من، 200 کیلومتر آن‌طرف‌تر بود. فقط می‌دانستیم که معلم دینی، عربی، قرآن است، همین! حتی اسمش را بلد نبودیم. هر چه به والده عرض می‌کردم که: «لااقل نباید اسمش را بدونیم و 200 کیلومتر رانندگی کنیم؟» والده هم فقط در جوابم می‌گفت: «حالا بریم ببینیم کیه!»

سوار بر مرکب شدیم و با قرار قبلی با واسطه و شوهرش که از اتفاق، دخترک، دختر عموی شوهر واسطه هم بود، عازم سفر شدیم و در مسیر، داماد گرامی و خواهر مکرمه هم به این کارناوال پیوستند.

مدتی بعد، سر از یکی از روستاهای زیبای کشورمان در آوردیم. عجب فضای شیرین و دل‌چسبی! از یک طرف با دیدن فضا و بلعیدن آب و هوا، کیف کرده بودم که با چه خانواده‌ای قرار است وصلت کنیم و از طرفی نگران این بودم که اگر قسمت شد و داماد خانواده شدم، کی حالش را دارد این مسیر را برود و بیاید! صدای زنگوله و  بع بع گسفندان از این حال و هوا اخراجم کرد.

+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۲۳:۴۵ توسط مرد صیغه‌ای

صیغۀ میز مذاکرات (حلقۀ پایانی)

چشم دوختم به کیس مورد نظر. والده به سمت سبد کالا حرکت کرد تا از روی نیمکت برش دارد و برویم به سمت گوشه‌ای که کسی زاغ سیاه ما را چوب نزند. من ماندم و خواهران غریب. بعد از رفتن والده، من قدم‌هایش را می‌شمردم و دو خواهر هم اطراف و اکناف را دید می‌زدند. والده که رسید، جلو حرکت کردند و من هم مثل بچه یتیم‌ها تنها و آهسته پشت سرشان قدم برمی‌داشتم. تمام حرکات و سکنات دخترک را دید می‌زدم. حتی راه رفتنش را هم برانداز می‌کردم.

+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۲۳:۳۱ توسط مرد صیغه‌ای

صیغۀ میز مذاکرات (حلقۀ 1)

انگار که می‌خواست پیکنیک برود، سبدی آماده کرده بود مملو از تنقلات و بیسکوییت و چایی و قس علی هذا. حتی ته ماندۀ آجیلی را هم که هر روز زار می‌زدم که «والده! یه مقدار آجیل بیار بخوریم» و ایشان هم در جواب گفته بود «نداریم» را هم در سبدِ کالا دیدم. به پدرش که نگفته بود. تنها مادرش در جریان بود و خواهر بزرگش؛ قصد داشت برای مذاکرات اولیه، اول خودش نظاره‌گر ماجرا باشد و بعد اگر، اگر مورد پسندش بود، به پدر گرامی هم اطلاعات کافی و وافی رو ابلاغ فرماید.

باد شدیدی می‌وزید.

+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۲۳:۳۰ توسط مرد صیغه‌ای

طاووس چه صیغه ایست؟

فقط بلدم بخورم! از صبح گرفته تا به شام. تنها چیزی که در روز به کار نمی‌گیرم، صیغۀ تفکر است و تنها چیزی که از صبح تا شب مشغول به کار است، صیغۀ فم (به فتح فاء) و صیغۀ معده! این وسط هر چه بلا بر سرمان می‌آید، بر گرفته از همین دو صیغه است که بی‌خود و بی‌جهت می‌جنبند!‌

علی‌ای‌حال، سلامتی و شادابی در گرو جلوگیری از هر دو صیغۀ مذکور است. آیۀ 62 از سورۀ مریم، نسخه‌ای جالب برای منِ ممکن الخطاء پیچیده که جلوی بطنم (به فتح باء و سکون طاء) را بگیرم و بیش از حد صیغۀ اکل (به فتح الف و سکون دو کناری) را صرف نکنم.

خیلی‌ها، از جمله شخص شخیص صیغه‌ای، عادت دارند که روزانه سه وعده دهان بجنبانند و دندان بسایند، بعضی‌ها هم، از جمله مخدرات، برای حفظ سلامتی و در اختیار گرفتن وزن، از شام شب فرار می‌کنند، که این هر دو شیوه، با نتیجۀ مطالعات فراوان و فرمایشات بزرگان، خیلی خیلی فاصله دارد. خداییش و پیغمبری‌اش را هم بخواهید حساب کنید، دو وعده برای زندگی عادی و یا صیغۀ سلامتی و شادابی، کافیست.

خود حضرت صادق علیه‌السلام نیز به فردی که از درد و مریضی و دکتر و دوا می‌نالید، فرمودند: «صبحانه و شام بخور و در فاصلۀ میان این دو چیزی مخور که موجب تباهی تن است»

خب، سخت است عمل به آن وقتی دو پرس (به ضم پ) جوجه کباب اساسی، والده‌ات از رستوران سر بازار می‌گیرد، یا مرغ بریانی که وقتی مهمان داریم سر سفره قرار می‌دهیم، اما خب، هر که طاووس خواهد، جور کجا کشد؟ 

+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۳۴ توسط مرد صیغه‌ای

ضد خش چه صیغه ایست؟

دیشب داشتم سی‌دی‌های فیلم‌های خانوادگی را مرور می‌کردم که نگاهم خورد به سی‌دیِ مشکی‌ای که چیزی روی آن نوشته نشده بود. خب، من که عادت ندارم سی‌دی‌ای را بدون اسم بگذارم توی سی‌دی‌ها! پس این چه جریانی درش نهفته است. از نوع ضد خش بود، از آن سی‌دی‌های قدیم که تازه آمده بود و بهش می‌گفتند ضد خش، الکی! پشتش سیاه بود، در این سیاهی اما انگار بالاتر از سیاهی هم رنگی بود، ماژیکی که روی این سی‌دیِ سیاه چرخش خورده بود، رنگش سیاه‌تر از رنگ روی خود سی‌دی بود. خوب که خیره شدم روی نوشته و کمی زیر نور لامپ پیچ و تابش دادم، نوشته‌اش مشخص شد. ای دادِ بی داد، این سی‌دی اینجا چه می‌کند؟! می‌دانید چه بود؟ خاک عالم!

::: بی ربط نوشت: «ولهم رزقهم فیها بکرة و عشیا» چیزی نفهمیدین؟ تفکر کنید.

+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۰۳ توسط مرد صیغه‌ای | حاشیه بزنید

33 چه صیغه‌ایست؟

بچه‌تر از این حرف‌ها که بودم، اعداد یازده، بیست و دو، سی و سه، چهل و چهار و... را خیلی دوست میداشتم. کلا دو عدد هم تیپ و قیافه که در کنار هم قرار می‌گیرند، خشگلند، اینطور نیست؟ نه این‌که الان دوست نداشته باشم‌ها، دوست دارم، منتها ترس تمام وجودم را می‌گیرد!

00 را ندیدم، چون چیزی حالی ام نبود، اما 11 را دیدم، 22 را هم دیدم، خبری نبود، یعنی تقصیر خودم شد. گذشته اما گذشت! از آنجایی که بعید می دانم 44 و 55 را ببینم، و با التفات به این مطلب که باید حالی را که در آنیم غنیمت شمریم و شاید که نباشد فردای دگر، با تمام وجودم سلام می‌کنم بر 33 سالگی... سلام و درود خدا بر 33 سالگی!

+ نوشته شده در يكشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۱۹:۲۱ توسط مرد صیغه‌ای | حاشیه بزنید

سلام چه صیغه ایست؟

اصل «سلام»، اینجور که کتاب عربی دوران دبیرستان می گفت، مصدر باب مفاعله است و در دینی هم می خواندیم که نام زیبای خداست؛ اما اینجا به غیر از این صحبت ها، برای ورود به سرویس بلاگ است.

تازه واردم و از شهری دور به نام «بلاگفا» می آیم. نمی دانم ماندگارم یا نه، اما می دانم که مسیری طولانی در پیش دارم اگر حضرت عزرائیل بگذارد و رخصت دهد.

به هر صورت مرا در این شهر بپذیرید که غریبِ غریبم!

+ نوشته شده در يكشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۳۳ توسط مرد صیغه‌ای
درباره من
صیغه یعنـی نـوع، هیئت، اصل، شکل و در کل ریخت هـر چیزی را می‌گویند. کلهـــم اجمعیـــن ریخت هــر چیــزی را بررسـی مـی‌کنیم. اینـجا را آرام بخـوان؛ اگر می‌خواهی تمرین تندخوانـی کنـی، روزنامه بخوان نه وبلاگ!
صیغه‌های خواندنی
قدرت گرفته از بیان