صیغۀ نوستالژی

قدیم‌ترها تا الان دیگر کتاب‌ها را جلد گرفته بودیم؛ از آن جلدهای پلاستیکی که کتاب را تلپ می‌انداختیم روش و بعد هم با قیچی می‌افتادیم به جان پلاستیکی که از دم اتاق تا آشپزخانه مثل سفره پهن شده بود، و به اندازۀ کتاب می‌بریدیم؛ هی می‌بریدیم و هی می‌بریدیم و همیشه هم کلی اضافه می‌آوردیم که می‌شد غذای سطل زباله. بعدش هم با چسب شیشه‌ای می‌چسباندیم به دیوارۀ داخلی کتاب و اکثراً هم با وجود اینکه لوله می‌کردیم کتاب را، باز هم باد می‌افتاد توش. می‌گذاشتیم زیر فرش و بعد هم الکی روش راه می‌رفتیم که یعنی بادش بخوابد.

همراه با پدرمان یا مادرمان و یا بزرگترمان، کلی دفتر 100 برگ و 60 برگ و 40 برگ هم می‌خریدیم با مداد مشکی و قرمز و پاک‌کن و خط کش و گونیا و هر چه که قرار بود همچین فردایی ببریم با خودمان، آخرش نقاله هم فراموش‌مان می‌شد و باید دوباره فردا روزی پدر برود و خودش زحمتش را بکشد.

هعیییییی روزگار! دیگر الان نه پدری مانده که از جیبش پول خرج کنیم و نه ماه مهرمان مثال گذشته است؛ بزرگ شدیم رفت پی کارش!

علی‌ای‌حال دوباره رسید ماه مهر و محبت و من هم از همین تریبون پاییز خوبی را برای‌تان آرزو می‌کنم.

خزان تان مبارک!

::: صیغه نوشت

+ نوشته شده در سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۲۰:۲۴ توسط مرد صیغه‌ای | حاشیه بزنید
گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۰:۵۳
های گفتی های گفتی! بیشتر حسرتش مال همون باباهه س ......

پاسخ :

می دونین، در کل هر چیزی رو که از دستش بدیم و قدرش رو ندونسته باشیم، الان باید حسرتش رو نوش جان کنیم ؛)
جویا ...
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۱:۱۸
نزدیک مهر که میشد یک گونی پر از دفتر و مداد سیاه و قرمز، خودکار قرمز و آبی بیک (اگر سبز و مشکی هم تنگش بود دیگر احساس باکلاسی میکردیم)، دفترهایی که پشتشان عکس کارتون فوتبالیستا بود، تراش های گرد، و... برایمان میخریدند و چقدر ذوق میکردیم از ان همه وسیله جدید و نو!
همیشه تصمیم میگرفتم دیگر امسال اجازه نمی دهم گوشه دفترهایم گرد شود ولی باز دفترها کار خودشان را میکردند و لبه های برگه هایشان لول میشدند.
چه ذوقی داشتیم

پاسخ :

آره، یه خودکارایی هم بود، تمی دونم یادتونه یا نه، بهش می گفتیم خودکار چهار رنگ، زودم جوهرش تموم می شد. :)

البته گوشۀ دفترهام گرد نشد، چون تا آخر سال همونطور می موند ؛) فقط بعضیاش پایینش یه مثلث بر می گشت ؛)

یاد باد آن روزگاران!

مهدیس
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۱:۴۱
من همیشه به هفته نکشیده پاک کن و مدادمو گم میکردم
همه از دستم ذله شده بودن
مدادتراشای رو میزی یادتونه؟بچه پولدارا داشتن فقط
هنوزم حسرتش به دلم مونده (ایکون گریه نداره اینجا؟)
راستی داداش از صیغه خواستگاری چه خبر؟

پاسخ :

؛-)

بله، منم داشتم یکی، تا چند وقت باهاش پز می دادم، یعنی منم پولدار بودم؟! :)

فعلاً لا یخبر، والده هر روز گوشی به دسته ؛)

گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۱:۴۴
نه آقا صیغه ای قدرش هم دونسته باشیم وقتی نباشه باز حسرتش هست مخصوصا پدر مادر
تازه من که خواهر بزرگتر بودم مسئولیت خطیر نقاشی کشیدن کنار ورق های دفتر داداشم رو داشتم چه کیفی میداد فکر میکردم چه بزرگتری دارم میکنم کتاباشو جلد میکنم دفتراشو خط کشی میکنم تازه خط کشی هم به صورت VIP ! دوخط ٬ ۳ خطه!
حتی گاهی گل میکشیدیم جای خط کشی البته اینا مال ما دخترا بود پسرا که از این کارا نمیکردن مگه کوچولو بودن......همیشه شکلات و.....که میدادن میاوردم واسه داداشم ینی خودم لب نمیزدم پولامو جمع میکردم واسه اون خوراکی میخریدم باورکنین عکس برگردون داشتم خودم اهل استفاده ش نبودم بیشتر جمع میکردم از جونم عزیزتر بودن این عکس برگردونا اما میدادم به داداش کوچولهه که مدرسه نمیرفت میزد کنار دفتر نقاشیش.اما همیشه به داداش بزرگه ام حسودی میکردم طوری که مجبور میشدن هرچی واسه اون میخرن اعم از دفتر ومدادرنگی و.....واسه منم بخرن الانم بهش حسودی میکنم خخخ
ما از کلاس سوم میتونستیم از اتود استفاده کنیم که بش میگفتیم مداد مغزی....یه دفتر املا از اون موقع دارم اول سال اگه ۶۰کلمه تو هر صفحه اش جا میشد آخر سال ۳۰ تا جاش میشد!

پاسخ :

خب بله، این دو فرشته با بقیه حسابشون سواست.

چه خاطراتی رو برای ما زنده کردین! ؛)

اکسیر عشق
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۱:۵۲
سلام آقای صیغه ای خوبین؟
آخی... یادش بخیر اون روزها دیگه بچه های الان نه ب درستی معنی روز اول مدرسه رو میدونن نه معنی مدرسه رفتن... یادمه همچین شبی از ذوق خوابم نمیبرد از چندین روز قبلش مانتو شلوار مدرسه مو اتو میکردم و آماده.. صبح ساعت ۶ زودتر حتی باید بیدار میشدم ک برم مدرسه چون در راس ساعت هفت بسته میشد و سر صف و این جریانات... چه روزهایی بود کتاب و درس و مشق... چقدر درس خوندن حال میداد اما الان حتی اونم حال نمیده... اووووم دلم تنگ شد:-( :'( 

پاسخ :

سلام

خوبم شکر خدا، امیدوارم شما هم در سلامتی باشین.

بله، دیگه گریه های روز اول مدرسه هم شد نوستالژی!

:-)

گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۰۱
خودم غرقش شدم اصلا راستشو بخواین..........
ما خونه مون از مدرسه یه کم دور بود. اولا با ۲۵ تومن تاکسی میگرفتم میومدم مدرسه برگشتنا هم کلی توی راه بودم و پیاده میومدم به خدا خیلی راه بود آخراش دستشوییم میگرفت هههه بچه بودم دیگه خیلی بهم سخت میگذشت.
بعدا ها خونه مون خارج شهر شد بابام برام سرویس گرفت اما یه سال گفت اگه خودتون پیاده بیاین پول سرویس رو به خودتون میدم.خوش خوشک اگه میومدی  یه نیم ساعتی باس از توی باغ و.....رد میشدی تا برسی به مدرسه.ما هم خودمون میومدیم و پولو میذاشتیم تو جیبمون بعد زمستونا چه بدبختی ای داشتیم خدا چه سگ زندگی ای داشتیم خخخخخ  لیز میخوردیم  میوفتادیم زمین
سگ وشغال دنبالمون میکرد .....اووووو ماجراها داشتیم!

پاسخ :

[آیکون خندۀ شدید] :) ما تا خونه رو با صف میومدیم، کلهم اجمعین شاگردای مدرسه به صف می شدند و تو راه یکی یکی از صف می رفتن خونشون. مایه دار بودین دیگه، براتون سرویس می گرفتن، چیزی که هیچ وقت رنگش رو ندیدم ؛-)
گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۰۳
بعد من هرگز! تاکید میکنم هررررررگز ! روز اول مدرسه رو ندیدم!! ههههه
اصلا گریه هم نکردم

پاسخ :

خب بعضی ها گریه می کردن، بعضی ها نه، بنده خداها ماماناشون مجبور بودن که روز اول برن سر کلاس :)
گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۱۲
بابا برادرجان میگم خونه مون خارج شهر بود ما هم بچه شهری بودیم که اومده بودیم توی یک شهرک توی دهات اولا کل شهرک با سرویس میرفتن میومدن اما سال بعدش همون شد که گفتم.بچه پولدار که اینهمه سختی به جان نمیخره!

پاسخ :

خب خودتون فرمودین که نیم ساعت راه بود، برا همین گفتم :)
گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۱۵
نه بابا !شما مایه دار بودین تو شهر زندگی میکردین ما از یه جایی به بعد به دهات کوچ کردیم ولی منم از اون تراش میزی ها داشتم

پاسخ :

نه، من تقریبا 8 سالِ شهری ام، قبلش از بیخِ بیخ اهل آبادی بودم ؛-)
گیسو
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۲۲
بااینکه اونموقع هارو دوست داشتم منتها اصلا دلم نمیخواد برگردم به گذشته..هیچم دلتنگ این کارا نیستم....هرچند ک دانشجویى هم دردسراى خودشو داره...

پاسخ :

شما دانشجویید و خواه ناخواه در حال و هوای آن دوران، باشد که موفق باشید! :)
گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۲۶
عه چه جالب اما من هنوزم اهل آبادی ام.
خوب نیم ساعت راه سخت و پرپیچ وخم بود نه معمولی! واسه همین میگم یخ بندون میخوردیم زمین

پاسخ :

بله، حق داشتین که با سرویس تردد کنین، حرفم رو پس می ستانم :)
گلشن
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۵۹
بله!در عین حال ما مث مررررد پیاده رفتیم و اومدیم.روز اول که منه بچه شهری رفته بودم تو دهات مدرسه٬ موقع خوندن از روی کتاب از جام بلند شدم.توی مدرسه اینطور یادمون داده بودن دیگه؟ آقایی که شما باشی بچه های کلاس عین آدم فضایی به من نگاه میکردن در سالهای بعد هم منو به این نشون میشناختن و هنوز که هنوزه به این موضوع اشاره میکنن که از جات بلند شدی تعجب کردیم!
بعد چون درسم خوب بود و مودب ومرتب بودم هیشکی باهام دوست نمیشد یه دوستانی هم سر کلاس بودن که همیشه بروبچ دور  اینا جمع بودن اون وقت ما باس میرفتیم با اینا بیعت میکردیم تا پذیرفته بشیم هههه

پاسخ :

برعکس بوده، همیشه تو مدرسه دور درس خونا شلوغ بود، چون اکثرا بازیگوش بودند و تنبل! بماند که مؤدب ها و مرتب هارو مسخره می کردند ؛)

بیعت رو خوب اومدین : )

گیسو
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۳:۱۹
مرسى ازینکه در جواب همه کامنتام ارزوى خوشبختى و موفقیت میکنید...کلى انرژى مثبت میده بهم...همینطور ادامه بدین:دى

پاسخ :

من برای تعارف عرض نمی کنم، واقعا هر دعایی و هر آرزویی که اینجا می کنم و همینطور می شنوم، از ته دله، مطمئن باشید :)

زنده باشید و سلامت و شاد و خوشبخت و موفق! ؛ )

گیسو
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۳:۲۸
مطمئنم از ته دله..والا باورم نمیشد..

پاسخ :

هر سخن از دل برآید چی؟... شما هم فردا یادتون نره :)
گیسو
۳۱ شهریور ۹۴ , ۲۳:۵۱
البته ک نمیره...شما هم به لیست کسایى که بایدبه بابابزرگ ومامانبزرگم بگم از عرفات دعاشون کنن اضافه شدید...

پاسخ :

خیلی محبت می کنین، حتما این کارو انجام بدین :)

عاقبتتون بخیر!

آرامش
۰۱ مهر ۹۴ , ۰۰:۰۷
ای گفتی جناب صیغه ای ! آی گفتی...
 پاک کن های سفید نو با اون بوی خوبشون، قبل اینکه نوک مداد و خودکارو جای ناخنمون روشون بیوفته،و از اون پا کن دو رنگی ها که یه ورش مثلا قرار بود خودکار پاک کنه ولی همش ورقه رو سوراخ میکرد، دفترهای کاهی، جلد دفتر ها هم که یا نوری بودن از این شق ورق ها یا از اینا که طرح یه معلم پای تخته بود،مداد های استدلر و توسن ، لباسای نو، لباسایی که ما فک میکردیم نو و قشنگن ولی الان به عکسا نگاه میکنیم میفهمیم 2- 3 سایز بزرگتر از قدوقواره ما بودند و ما نمیفهمیدیم! فقط نو بودنشونو میفهمیدیم! خدا چه عالمی داشت بچگی، سادگی!
+پاییزتون مبارک و سراسر مهر

پاسخ :

البته من همش از همون دو رنگی ها استفاده می کردم بانو، طرف آبی قرار بود که خودکار پاک کنه، اما همش به قول شما کاغذ رو سوراخ می کرد ؛)

می دونین، تو نخ لباس و این حرفا نبودیم، یه جای دیگه سیر می کردیم، کجا؟ خدا عالمه، فقط می دونم که به قول خودتون عالمی (به فتح لام) داشتیم :-)

+ عمرتان بی خزان! :-)

جویا ...
۰۱ مهر ۹۴ , ۱۲:۳۲
من هیچ وقت اون خودکار 4 رنگ ها رو دوست نداشتم
چون هم بزرگ بودن به دستم و زود خسته میشدم
هم خیلی سخت جوهرشون میومد و همش قطع و وصل میشدن

پاسخ :

بله، خیلی چاق بودند و دوست نداشتنی ؛)
دوباره من
۰۱ مهر ۹۴ , ۲۰:۴۵
یادش بخیر

پاسخ :

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
صیغه یعنـی نـوع، هیئت، اصل، شکل و در کل ریخت هـر چیزی را می‌گویند. کلهـــم اجمعیـــن ریخت هــر چیــزی را بررسـی مـی‌کنیم. اینـجا را آرام بخـوان؛ اگر می‌خواهی تمرین تندخوانـی کنـی، روزنامه بخوان نه وبلاگ!
صیغه‌های خواندنی
قدرت گرفته از بیان