صیغۀ خواستگاری به سبک سیزده بدر (2)

شاید خانم‌ها بتوانند چند کار را با هم انجام دهند و خم به ابرو نیاورند، اما ما جماعت مردان، همان یک کار را بتوانیم درست از پسش بر بیاییم، انگار شاخ غول را شکسته‌ایم؛ انقدر برای ما مهم است! قدم‌زدن همراه با تمرکز روی سخنان و تکلم کردن برای من یکی که سخت است. البته دشواری به آن صورت ندارد، اما بخواهی با کسی که تاکنون صحبت نکرده‌ای، قدم بزنی و حرف بزنی، کمی تا قسمتی سخت است. تمرکزی که خدمت‌تان عرض می‌کنم به پیروی از «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» است و بیشتر حول اهمیت این موضوع می‌چرخد.

به همین خاطر پیشنهاد قدم نزدن، نشستن و صحبت کردن را در میانۀ مسیر به صورت یک طرح پیشنهاد دادم و دخترک هم پذیرفت و به اولین نیمکت پارک که رسیدیم، همان‌جا سکنی گزیدیم. شما شروع کنید و من شروع کنم؟ نه، شما شروع کنید و خانم‌ها مقدمند و این صحبت‌ها شروع شد. دست آخر (به کسر خاء) مثل همیشه گفتم من شروع کنم بهتر است. گفتم؛ از کار، زندگی، خانواده و... . این‌ها مرسوم است. شناخت‌های اولیه و سطحی از همین‌جاست. اسمت چیست؟ رسمت چیست؟ مرامت چیست؟ کارت چیست؟ و در لابلای همین صحبت‌هاست که راست و دروغ‌های ریز و درشت، با مقایسۀ صحبت‌های آینده _اگر کار به آن‌جا بکشد_ با صحبت‌های فعلی مشخص می‌شود. «تا حدودی»‌اش را فراموش نکنیم؛ تا حدودی مشخص می‌شود. هیچ چیز مطلق نیست. آدم بی‌عیب جایی پیدا کردید، سلام مرد صیغه‌ای را خدمت جناب‌شان ابلاغ بفرمایید. انسانی که از هر لحاظ تکامل یافته باشد، اگر جایی دیدید، از دور برایش دستی تکان بدهید؛ که نیست، که یافت نمی‌شود. دنبالش نباشید. همه یک‌سری محاسن دارند، یک‌سری معایب. کم و زیادش در انسان‌ها فرق می‌کند؛ اما مهم این است که همه هر دو را دارند.

دخترک زجر کشیده بود. این را موقعی فهمیدم که برای اولین بار در یک مراسم نه چندان رسمی خواستگاری، دخترکِ مطلوب گریه افتاد؛ وقتی از گذشته‌اش پرسیدم. سر جمع یک‌سال زندگی کرده بود با شوهری که نمی‌دانم چه زهرماری بر بدن می‌زده که بعدش دخترک را به باد کتک می‌گرفته؛ جوری که با پای خودش نمی‌توانسته ترک منزل کند و در حین گفتن همین عبارات بود که قطرات اشک روی صورتش سر می‌خوردند و من پشیمان از پرسیدن سؤالی که باعث یادآوری خاطرات بد یک دخترک بودم. عذرخواهی کردم؛ بابت اینکه با سؤالم، فریم به فریمِ لحظاتی را در ذهنش ایجاد کردم که نباید می‌کردم.

آرام‌تر که شدیم و محفل دو نفره‌مان که کمی گرم‌تر شد، انگار مشامم به کار افتاد. بوی بدی می‌آمد که تا آن لحظه احساس نکرده بودم بس که غرق در صحبت بودیم. خوب که برانداز کردم، تازه متوجه شدم روی نیمکتی نشسته‌ایم که در جوارش تلی (به فتح تاء) از کودهای حیوانی که برای پارک استفاده می‌شد، ریخته‌اند. دخترک نیز تازه متوجه شد و با چادرش صورتش را پوشاند. برای بار دوم طرحی ارائه دادم به این مضمون که جا عوض کنیم که این‌بار با مخالفت روبرو شد. بو را فراموش کردیم و ادامه دادیم.

ترس داشت. از خواستگار می‌ترسید. سؤال کرد دستِ بزن دارم یا نه! گفت که باید مدت‌ها فکر کند و این‌بار من با طرحش موافقت کردم. صحبت‌ها که تمام شد، به آغوش گرم خانواده‌هامان بازگشتیم. کمی نشستیم و بعد سبک رانندگی‌اش را از دور نظاره کردم. 

+ نوشته شده در سه شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۰۲:۱۷ توسط مرد صیغه‌ای
درباره من
صیغه یعنـی نـوع، هیئت، اصل، شکل و در کل ریخت هـر چیزی را می‌گویند. کلهـــم اجمعیـــن ریخت هــر چیــزی را بررسـی مـی‌کنیم. اینـجا را آرام بخـوان؛ اگر می‌خواهی تمرین تندخوانـی کنـی، روزنامه بخوان نه وبلاگ!
صیغه‌های خواندنی
قدرت گرفته از بیان