«معرفت اولیه» چه صیغه‌ایست؟

داشتن یک شناخت سطحی اولیه برای طالب و مطلوب (خواستگاری کننده و شونده) الزامی‌ست. یعنی وقتی از والده‌ام می‌پرسم که: «والده‌جان! دخترک چند ساله است؟ چند خواهر و برادر دارد؟ پدرش چه‌کاره است؟ خودش چه می‌کند؟ کلاً قضیه از چه قرار است؟» نگوید: «نمی‌دونم، خودت برو ازش بپرس!» و یک جواب تک کلمه‌ای برای هر کدام از این‌ها داشته باشد که منِ بی‌نوا با یک شناخت سطحی وارد منزل دخترک شوم، یا دخترک با یک شناخت سطحی پای میز مذاکره بنشیند.

مدتی قبل توسط واسطه‌ای معرفی شدیم به دخترکی که این صیغۀ «معرفت اولیه» برا ما (من و دخترک) صرف نشده بود. هر چه به واسطه می‌گفتم لااقل شناختی جزئی از ایشان به بنده عنایت بفرمایید، جواب سربالا می‌داد و نمی‌دانست داستان چیست! و فقط می‌گفت: «حالا امشب میریم ببینیم چه صیغه‌ایه! یا نصیب و یا قسمت!» و باز دوباره می‌گفتم نصیب و قسمت را که می‌دانم، شناخت بدید لطفاً؛ و باز این دور و تسلسل ادامه داشت.

رفتیم و نشستیم. پدرش ساده و بی‌آلایش، از آن پدرهایی که به قول معروف «هر چه داشت، به بر داشت» بی‌شیله‌پیله و صاف و صادق. دخترک هم همان اول کار آمد و نشست. پدرش شروع کرد به صحبت: «آقا! من به غیر از این دختر، 4 تا شوهر دادم، سعی کردم همه رو درست تربیت کنم، ایناها مادرش کاملا شاهده... دو تا پسر هم داشتم که هر دو به رحمت خدا رفتند، ایناها، مادرشون شاهده...» در حین صحبت کردن پدر، اخم کردن دخترک و والده‌اش را هم می‌دیدم که یعنی «این حرفا چیه که می‌زنی!» پدرش بی‌توجه ادامه می‌داد: «سعی کردم جوری تربیتشون کنم که شوهر آینده بپسنده. هیچ کدوم نه اهل دوست پسر... اون پسرای خدابیامرزمم همینطور، اصلاً اهل دوست دختر داشتن نبودند. جلوی من که همشون چادر سر می‌کنند، بیرونشون رو نمی‌دونم. چون خروس خون میرم و شغال خون بر می‌گردم. در همین بینم مادرشون عهده‌دار تربیتشون بوده... دیگه ظاهر و باطن، خودتون که شاهدین...» مادر و دختر هم دندان قروچه می‌رفتند که مرد! این حرف‌ها چیست که تحویل ما می‌دهد، البته با لبخند!

در لابلای بحث از شغل من هم پرسید. بعد هم کمافی‌السابق اجازه گرفتیم برای اتاقِ مجاور. پدر دخترک هم که مشخص بود خوشش آمده، با جان و دل رضایت داد و فرستاده شدیم به اتاق کناری.

هنوز چند کلامی از بحث من و دخترک نگذشته بود که دخترک با نفس‌نفس زدن که ناشی از استرس بود، گفت: «شما قبلا ازدواج کرده بودین؟... نمی‌دونستم، واسطه نگفته بود!» ادامه داد: «شما وکیل نیستید؟ به من گفته بودن شما وکیلید!» گفتم: «بله، یه ازدواج ناموفق داشتم، وکیل هم نیستم، حالا ادامه میدین یا اینکه بریم دنبال زندگیمون؟» گفت: «والا چی بگم! به من اینجوری گفته بودن، نمی‌دونم، حالا می‌خواین یه چیزی بگین.»

از لحنش فهمیدم که این مذاکره بی‌فایده است و وارد جزئیات نشدم؛ صحبت کلی کردم و اتاق را با حالت یأس و ناامیدی ترک کردیم.

آشپزخانه چسبیده بود به اتاقی که مذاکرات 1+1 در آن انجام شد. دخترک پس از خروج، وارد آشپزخانه شد. پدرش ننشسته گفت: «خب، به تفاهم رسیدین، مبارک باشه!»

تا لحظه‌ای که خواستیم خارج شویم، دخترک از آشپزخانه بیرون نیامد. حتی پدرش هم داد که نه، فریاد زد: «دخترم! دارند میرن!» ولی باز هم بیرون نیامد. این حق مسلم دخترک بود که نپسندد که البته نه من مقصر بودم و نه خودش، چون این «معرفت اولیه» را حتی نداشتیم؛ اما معتقدم «ادب» چیزی فراتر از این‌هاست. تنها چیزی که ماند دیالوگ والده و واسطه بود که «چقدر بی‌شعور بود!» و یک چهارده هزار تومان پول شیرینی که نوش‌جان‌شان و این‌که خوشبخت شود ان شاءالله!

+ نوشته شده در دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۳ توسط مرد صیغه‌ای
درباره من
صیغه یعنـی نـوع، هیئت، اصل، شکل و در کل ریخت هـر چیزی را می‌گویند. کلهـــم اجمعیـــن ریخت هــر چیــزی را بررسـی مـی‌کنیم. اینـجا را آرام بخـوان؛ اگر می‌خواهی تمرین تندخوانـی کنـی، روزنامه بخوان نه وبلاگ!
صیغه‌های خواندنی
قدرت گرفته از بیان