می دانستم که اینجا را مطالعه میکند. یواشکی! گاهی هم مزین میکرد به یک کامنت با نام مبارکش. همان که گذاشته بود بر روی بلوتوث. قشنگ بود، نامش را میگویم. ایام خوبی را سپری کردم با او، تجربهای نو و متفاوت. دیشب خبری شادم کرد حسابی! از زبان والدۀ محترمه. فهمیدم که وارد عرصۀ زندگی شده و خطبۀ عقدش خوانده شد. اصلا این سهچهار روز هر کجا رفته بودم و نشده بود، همه رفته بودند خانۀ بخت. شاید حرف همسرِ دایی بزرگه درست از آب درآمده، هر کجا پا میگذارم، بختش باز میشود برای فردِ دیگری. گفتم اگر اینطور است بگرد ببین بخت برگشتهای نیست تا ورود کنیم به منزلشان، خدا را چه دیدی، شاید گرفت و باز شد، بختش را میگویم. بگذریم، معتقد به این خرافات نیستم. هر چه خدا خواست همان می شود. یاس که دیگر خودش بوی مهربانی میداد. از صمیم قلب براش آرزوی خوشبختی میکنم.